افليج

باوند بهپور
yeyaboo@yahoo.com

افليج


باوند بهپور

دستانم بر روي كتفهايت مي‌‌نشيند. كتفهاي استخواني و به ظاهر بچه‌‌سال و نامتقارن. كند. كند. كند. زمان چه كند مي‌‌ گذرد. تمام لحظه‌‌ها، تك‌‌تك احساسهاي اين لحظه را به خاطر خواهم داشت. حركت آرام مفاصل انگشتان من تا آرام گرفتن بر كتفهاي تو كه با رعشه‌‌اي خفيف مي‌‌لرزد. پرش كوچك شانة راست‌‌ات و برجستگي اندك سگكي كه از روي پيراهن‌‌ات زير انگشتانم احساس مي‌‌كنم. موهاي زرد عجيب تو كه به الياف گياهي مي‌‌ماند با بويي عجيب و گس. بوي خودت (آيا اين هم در خاطرم خواهد ماند؟) دقيقاً همين نيست.

گونه‌‌ام خيس مي‌‌شود. اين يعني كه مرا بوسيده‌‌اي. با لبهايي كه اينهمه پيچ و تاب عجيبشان را دوست دارم. ببين درست مي‌‌گويم؟ وقتي مي‌‌خندي قسمت راست لب‌‌ات به بالا مي‌‌چرخد قسمت چپ آن به پايين و لب پاييني‌‌ات هم تاب برمي‌‌دارد و كاش مي‌‌دانستي كه گاهي چقدر زيباست. اين لبهاي خيس كه در اين نور نمي‌‌بينمشان. نور آبي‌‌رنگي كه همه‌‌جا را پر كرده: كارتهاي پستي بر روي پايه‌‌هاي گردان به رنگ آبي سيرند و ويترينها به رنگ آبي روشن، جا به جا با لكه‌‌هاي سفيد. تركيب هميشه جذاب تاريكي و سكوت ناقص و رنگ آبي. گرچه آن موقع اين را نمي‌‌دانستم. به خصوص سكوت كه نبايد كامل باشد: صداي همهمة لازم خيابان با اين لكه‌‌هاي دور متحرك: رهگذراني كه تنها برخي از واژه‌‌هايشان به گوش مي‌‌رسد.

آرام بگير. مي‌‌لرزي. خب، اين براي تو زياد پيش مي‌‌آيد. چرا؟ هيچ نمي‌‌خواهم بدانم. تو هماني كه من هميشه خواسته‌‌ام و من هميشه همانم كه خود مي‌‌خواهم -گيرم تو به اين فكر نباشي. دست بر پيشاني‌‌ام مي‌‌گذاري. چه خوب مي‌‌كني. سعي مي‌‌كنم با نشان دادن رضايتم به تو بفهمانم كه اين حركت را پسنديده‌‌ام.

گريه مي‌‌كني. آرام و طبيعي. قفسه‌‌هاي مقواهاي رنگي كه همگي بيش و كم خاكستري و آبي و سياه‌‌اند و اينهمه اشياء گنگ و مرموز. و ساكت. پاي راست‌‌ات بر روي زمين مي‌‌چرخد و خم مي‌‌شود. اما چه خوب است كه به من نياويخته‌‌اي. نمي‌‌دانم در اين نور مي‌‌توانم سپاسگزاري‌‌ام را از اين نشان بدهم يا نه. انگشتهايت انگار با احتياط مي‌‌خواهند از وجود رگ بخصوصي بر گردنم مطمئن شوند. دست‌‌ات را بر روي گونه‌‌ام مي‌‌گذاري. تو چقدر به افكار من نزديكي بي‌‌آنكه مرا بشناسي. چه كسي مي‌‌توانست خوبي اين حركت را پيش‌‌بيني كند. به آرامي دست‌‌ات را لمس مي‌‌كنم تا آن را همچنان روي صورتم نگهداري. شانه‌‌هايت را مي‌‌گيرم و تو را آرام دوباره روي صندلي مي‌‌نشانم. دستهايت را پيش از آنكه رها كنم چند لحظه در دست مي‌‌گيرم. ناخودآگاه مي‌‌خواهم بي‌‌آنكه تو بفهمي ناخنهايت را لمس كرده باشم. قبلا در روشنايي به آنها نگاه كرده‌‌ام. به گودي قاشقي شكل غيرمعمول آنها و زيبايي ضمني‌‌شان. روسري‌‌ات را دوباره تا نيمه بر سرت مي‌‌كشم و پوست صاف كنار چانه‌‌ات را به نشانة تشكر از آخرين حركت لمس مي‌‌كنم. تو را نبوسيده‌‌ام اما اهميتي ندارد. مقوايي را كه برايم پيچيده بودي (و نيازي به آن نداشتم) به دست مي‌‌گيرم و از زير كركرة تا نيمه پايين كشيده بيرون مي‌‌خزم و اين كار را به سرعت انجام مي‌‌دهم. چرا؟ نمي‌‌دانم.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30003< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي